تیرگی از مد احسان جان روشن می کشد


رشته میل آتشین در چشم سوزن می کشد

نیست خرمن را وجود برگ کاهی پیش حرص


قانع از هر دانه جو، ناز خرمن می کشد

بس که دارد وحشت از زخم زبان ناصحان


از دهان شیر، مجنون ناز مأمن می کشد

می کند سنگین دلان را نرم آه عجز من


خشک مغزیهای من از ریگ روغن می کشد

با تو سرکش برنمی آیم، وگرنه شوق من


آتش سوزان زسنگ و آب از آهن می کشد

می فتد در اوج عزت طشتش از بام زوال


بر زمین چون آفتاب آن کس که دامن می کشد

دیده ای کز سرمه توحید روشن گشته است


از سر هر خار، ناز نخل ایمن می کشد

زیر شمشیرست صائب جایش از گردنکشی


از خط فرمان سبک مغزی که گردن می کشد